انجمن تفسیرمثنوی تورونتو دفتر۲ جلسهٔ ۲۱بخش ۱
در داستان قبلی مثنوی که فردی خاری در سرراه مردم کاشته بود واین درخت خار مزاحم مردم بود و والی دستور داده بود آن فرد درخت خاررا بکند ؛ ولی او چون نمیخواست اینکاررا بکند ؛ برای کندنش امروز و فردا میکند. داستانی که مولانا در اینجا بنام « آفت تأخیرخیرات به فردا » در ارتباط با تأخیرآن فرد در برداشتن خار کاشته شده ؛ توسط این فرد است . د راین بخش اشعار از بیت ۱۲۶۹ الی ۱۲۷۱ تفسیر میشوند.
۱۲۶۹ هین مگو فردا که فرداها گذشت
تا بکلی نگذرد ایام کشت
مولانا در اینجا اشاره به رمزی میکند که کلاً گفتن فردا خوب نیست ؛ یعنی هر کاری یا امری میخواهیم بکنیم همین الان در لحظه باید بکنیم . از اینکه به فردا باشیم ؛ مارا از هدفمان گمراه میکند ؛ برای اینکه انسان همیشه منتظر است که یک روزی برسد ؛ تا در آن روز او کاری را شروع بکند. مولانا میگوید آن روزی هم که ما منتظر هستیم نخواهد رسید ؛ چون انروزی هم که برسد به حال ویا امروز تبدیل میشود. یعنی اگر ما بتوانیم حریف انجام کاری ویا زندگی باشیم ؛ همین امروز هم میتوانیم ازعهدهٔ انجام آن برآئیم ؛ چون فردا هم حکم امروز را دارد ؛ حالا گفتن فردا خطاست . اگر به گفتن هم زیاد اصرار نداشته باشیم؛ اینکه ما در ذهنمان تفکری را داشته باشیم که انجام هر کاری را که امکان انجامش برای حال و امروز هست ؛ آنرا به فردا ها موکول بکنیم ؛این فکر خطاست .
۱۲۷۰پند من بشنو که تن بند قویست
کهنه بیرون کن گرت میل نویست
مولانا هنگامیکه به تن اشاره میکند ؛ منظورش به همان نیمهٔ خاکی ؛ ظلمت وخاکی انسان است که میگوید این بخش انسان یک بند قوی است که از انجام بعضی کارها ؛ خصوصاً کارهائیکه به بخش نورانی و یا روحانی انسان مربوط میشود ؛ مارا باز میدارد . بدینجهت توصیه میکند همیشه کهنه را بیرون کن و به انجام کارهای نو و دریافت چیز های نو به پرداز. مولانا همیشه در مثنوی به چیز های نو توصیه میکند ؛ همیشه سخن نو ؛ فکر نو ؛ گفتار نو داشته باشیم ؛ که در اینصورت است که ذهن به آرامش میرسد . او میگوید با برخورد با چیز های نو حالت حیرانی که یک کار بخش نورانی باطن است پیش میاید ؛ و همین حیرانی است که مارا به منبع معرفت خلقت اتصال میدهد؛ این اصطلاحاً همان حالت روحانی باطن انسان است. حالت تنی ویا جسمانی انسان هم با نداشتن حالت حیرانی ؛ ذهن با آن اطلاعات کهنه و قدیمی ذخیره شدهٔ خود بر ما حاکم میشود. در اینحالت ما در باورها ؛ اعتقادات ؛ آرزوها و آمال کهنهٔ موجود در ذهن غرق میشویم ؛ خلاصی از آن با ظاهر شدن تازه ها و نو ها در زندگی مارا به حیرانی واداشته ومارا از زندگی خسته کننده و ملال آور به زندگی شاد و نشاط انگیز راهنما میشود. آن شادی که در اینحالت در ما ظاهر میشود ؛ به چیزی بستگی و وابستگی ندارد ؛ و چنین شادی پایدار تر و ماندگار تر است.
۱۲۷۱لب ببند و کف پر زر بر گشا
بخل تن بگذار و پیش آور سخا
لب به بند ؛ این یعنی دعوت به سکوتی که همیشه مولانا برای انسان توصیه میکند ؛ این سکوت با خفه خون گرفتن فرق میکند ؛ مولانا میگوید هنگام سخن و جواب گفتن صبر بکن ؛ سکوت بکن ؛ سخنی را که میگوئی یکبار دیگر سنجش بکن و آنگاه بگو. کف دست پر زرت را باز بکن ؛ آن بُخلی که بخش خاکی انسان همیشه به کارهای بخش نورانی دارد ؛ رهایش ( بگذار) بکن و سخاوت را پیشه بکن. در اینجا حقیقتاً بخشش زر و مال و پول نیست ؛ بلکه این سخن اشاره ای است به آن چیز هائی است با رحمت الهی مانند علم ؛ محبت ؛ دوستی ؛ بخشش مجانی با عنایت الهی دریافت کردیم بخشش بکنیم. همچنین آن دانستگی ها ود نتیجهٔ آنها تکبر ؛ غرور ؛ منیت ؛ انانیت و خود بزرگ بینی که همانند زر دست ما به نظر میرسد بیرون ریخته به هستی بخشش بکنیم.
@Tahgigat_Erfani
@farhangsraye_ashare_erfani
.
لینک دانلود